گف بگم میدی گفتم آره گف برق گفتم خب باشه و نشستم رو صندلی پشت سرش یه آقایی اومد گفت خسته نباشید ولی نگاشم نکرد با چشمام بهش علامت دادم گفتم میگن خسته نباشید ک یعنی کارشو راه بنداز
برگشت گفت گفتی ساعتو میدی بازش کردم گفتم جلوش تا اومد بگیره کشیدم دوسه بار این کارو کردم بعد گفت دوربین الان میبینه گفتم خب ببینه مهم نیست
یهو ساعتو گرفت
گفت آره طلا که پاکه چ منتش ب خاکه
ما که قرار نیست کاری بکنیم
بهش گفتم دوربین کجاعه
گفت نمیدونم آها اونجاس بالای اون راه پلههای لعنتی
خندم گرفت گفتم پلههای لعنتی گفت آره
گفت درس نخون
گفتم آخه چقدر تو اینیستا بچرخم خسته میشم در ثانی درس خوندنو دوس دارم
یه جاییش گفتم خب من برم ساعتمو بده
گفت نمیدم
کاپشنش ب چوب لباسی بود گفتم باشه ساعت مال تو کاپشنتو میبرم گفت ببر
بهش گفتم کاش قبل از معامله یه سرچی درمورد قیمت ساعت میکردی
گفت خب مشخصه کاپشنم گرون تره
گفتم خب پس من میرم برش دارم
گفت ن بیا ساعتتو بگیر گفتم یه ساعت دیگه برات میارم
گف داری گولم میزنی
گفتم آره الان دارم گولت میزنم ولی شاید بعدا نظرم عوض شد یه ساعتی دارم ک فقط بندش هم قیمت این ساعته
نپرسید چی چقدر و.... منم نگفتم
کاپشنش چرم سورمه ایی بود
رفتم....
و پیش خودم فکر کردم این جذابیت دونفره فقط اولش خوبه وقتی باهاش وارد رابطه بشم هر دومون از هم زده میشیم چون من 2تا پسر تیر ماهی امتحان کردم و نتیجه یکسان بوده این یکی هرگز
و سعی میکنم فاصلمو باهاش رعایت کنم ک سرد بشه ک نشه ک نگه
امروز سرکار معمولی بودم و خسته مانتوم خوشگل بود خودمم خوب بودم
راند نرفتم
حوصلهی کار نداشتم
سرمم درد میکرد
فردا وهم قصد ندارم برم راند چون میخوام مانتو شلوار مشکی بپوشم ک هیچ جذابیتی نداره
امروز کفایتی مشکی پوشیده بود وقتی میبینمش یادم میره چیکار دارم و چی میخواستم بگم با اینکه حاضر نیستم باهاش باشم
خلاصه وقتی دیدمش فراموش کردم سوال کنم چرا مشکی تا ظهر ک اومد پیشمون واحد رو ب رویی بهش تسلیت گفتن اونوقت وقتی داشت میرفت ازش پرسیدم کسی فوت کرده گف آره مادر بزرگم پرسیدم مامان مامانت؟ تعجب کرد پرسید از کجا فهمیدی خانم اشراقی گف حدس زد خودش گفت دختر باهوشیه گفتم مرسی و بهش چشمک زدم
خانم اشراقی بهش گیر داد چرا ازدواج نمیکنی خونه داری کار داری ماشین داری
من دیگه تو این بحثشون شرکت نکردم
فقطی جاش دوتامون به چشمای هم زل زدیم و برق زد چشمامون
من ک حسی بهش ندارم
اونم دوس دختر داره ولی رو نمیکنه
خاکزارم جدیدا زود میاد یعنی نابلد تراز این پسر تو زندگیم ندیدم
اصن منو میبینه فرار میکنه
دم تایمکس زل زدم بهش تا نگام کرد نگامو دزدیدم
ولی از اینکه با محمود زاده میگفتم میخندیدم رفت تو خودش
شاهزوکیم دیشب زنگ زد بهم جوابشو ندادم آخه چه دلیلی داره ساعت 11شب زنگ ب نه ب من
امروزم تا اومد من رفتم اصن شمارهی منو از کجا آورده
فردا یه روز کسل کنند پیش بینیم اینکه خستم تموم روزو
چرا هرکاری میکنم خوشحال نمیشم؟
شاید دارم منس میشم
شاید دلتنگ خانوادمم
شاید دارم حسودی میکنم
شاید گرسنمه
شاید خستم
نمیدونم چمه
جلو آیینه کرممو که زدم گفتم اوه شت دختر امروز روز تو نیست
امروز اصن ب فکر جذب کردن کسی نباش
با این حال نتونستم طاقت بیارم بعد از راند گفتم میرم مستقیم با دکتر هدایت حرف میزنم اینجوریی سرم زدم ب کلینیک تا وارد شدم دیدم عه این صندوق دار ک آقای خاکیه
ب خدمهی اونجا یه علامت دادم ک این اینجا چیکار میکنه انگار خودشم ن میخواس من ببینمش
خلاصه اینکه یه برخورد ریزو تمام
بعدش رفتم بالا تو پانسیون جلو ایننه یه نگا ب خودم کردم ودیدم واقعا کرمم رو پوستم نخوابیده ریملم ریخته موهامی حالیه ب خودم گفتم لعنتی
با اینحال کوتاه نیومدم حدودای 1 با یه شماره پرونده رفتم باز پیشش فامیل بیمار توکل بود
گف میدونی توکلا مال کجاین گفتم ن فهمیدم میخواد سر حرفو باز کنه دل ب دلش دادم و اومدم دم آخر داشتت صندلی میچیدن گفتم اینا برای چیه گفت امتحان دینی دارن😁
گفتم وا، واقعا برا چیه
خودشم نمیدونست پرسید بعد خدمه بهش گفت یه روز اومدی اینجا دخترمون اذیت نکن هیچی نگفت خیلی سرش تو گوشیش بود 😑
بعد دیگه من رو ب خدمه دستامو قلب کردم و اومدم
صبم تو راند دیدم آقای بهشتی داره چندتا گلو تو یه لیوان میزاره گفتم اینا کجا بوده گف همراه بیمار آورده گفتم من یکیشو میخوام 😉
ازش یکیشو گرفتم و خوشحال شدم
روزی بود ک جذاب نبودم ولی خوشحال بودم
فهمیدم خوشحال بودن مهم تر از جذاب بودنه
خبر خبر
عاطی داره شوهر میکنه
دوس پسرش بعد از 4 ماه امروز رفته حلقه خریده پنج شنبهی هفتهی آینده میخواد ازش خواستگاری کنه
اصن باورم نمیشه هیچ کدوم باورمون نمیشه
امیدوارم خوشبخت بشه
خودش خبر نداره ولی قراره جمع بشیم تو کافه و اون یهو بیاد.... مگه قشنگ تر از اینم میشه؟
امشب یکم ب عاطی نگا کردم و فکر کردم اگه من جای محمدرضا بودم با چنین دختری ازدواج میکردم؟
جواب دادم آره چون محمدرضا بدیاشو ندیده
من مسئولیت پذیر نبودناشو، ولخرجیاشو، نامرتب بودناش دیدم
اون فقط میبینه یه تک دختر پرستار خوشگله ک دوستش داره
ولی خب خونشون میرفته عاطی... من اگه میرفتم خونهی یه پسر عمرا دیگه بعدش میومد خواستگاریم
امشب فهمیدم من بدترین دختر مثبتم ک بدون تجربه دارم بزرگ میشم
23 سالمه یه رابطهی درست و حسابی نداشتم هیچوقت با پسر نرقصیدم سیگار نکشیدم زندگی نکردم
درحالیکه آدم محدودی نبودم
فقط آبش نبوده شنا کنم، شاید
ولی اکه میبودم اینکارو نمیکردم، میکردم؟
شادی الان 8ساله با مسعود، حرفی از ازدواج نداشتن
عاطی این وسط شانس آورد
یگانم اوکین ولی شرایطش ندارن
فاطیم همینطور
دلم برا خودم میسوزه سر تنها بودنم
منی گناه سنگین دارم...
روحم خستس دلم نمیخواد دیگه کار کنم دلم میخواد منم ازدواج کنم 😢 دلم شکست از این حجم غم
ک من هیچ انگیزه ایی ندارم هیچ شادی ندارم
هنوز شبیه یه دختر 18 ساله ک میدوعه دنبال کار و تحصیل میدوعم یه چیز یاد بگیرم
ولی دلم میخواد یکی باشه بهش تکیه کنم با خیال راحت زندگی کنم
حس میکنم الان وقت ازدواجم نیستحس میکنم آماده نیستم حس میکنم دلم میخواد یکم نباشم
صب از در پانسیون ک رفتم بیرون خنکی هوا روزمو ساخت زمین خیس بود بوی خنکی میومد اصن حالمو خوب کرد
امروز خیلی خوب بود
اصلا درس نخوندم
سرکار خلوت بود
تونستم برم دندون پزشکی
سوپر و مدیر بیمارستان باهام راجب یه پرونده صحبت کردن
اورژانس ازم خواست مشاوره کتم مریضشنو
حمام مفصل رفتم
گراماسالا خوردم
کرم پودر طبیعی زدم
بدنمو با روغن چرب کردم
غذا سفارش دادیم
خوابیدم
با تاکسی رفتم و اومدم
ماسکمو گم کردم
حسم ب رشتهی جدیدم بهتر شد
خانم نیازی ازم پرسید این خراب شده رو دوس داری؟
بهش گفتم آره...
هزینهی عصب کشیم شد1100 و من 200 دادم و اومدم 🙄
موجودی کارتم ب حدی تموم شده ک تا آخر ماه باید خودمو فریز کنم چون پول هیچ کار دیگه ایی رو ندارم
کاش میرسیدم ب کارانه و اضافه کار
اومدم 2 تا قرص استامینوفن 250 خوردم انگار چی خوردم منو زمین زد و خوابیدم جوری ک اصلا نفهمیدم ساعت چنده
امروزم ب کفایتی محل ندادم
حالم بهتره بجاش با حداد حرف زدیم
نگران درسامم
نگران گرایشا
نگران انتخاب گرایششش
اووه
فقط بلدم برا خودم درد سر درست کنم
نرگس استوری کرد و نوشت مسیر جدیدت رو بهت تبریک میگم رفیق عزیزم
تگم کردو سه تا استیکر چش قلبیم گذاشت
اولین نفر پولاد ریپلای کرد و کلی مسخره بازی ک این مسیر جدید چیه ک اینقدر ده تومنی توش هستا
میدونه عکس بیحجاب ازش گذاشتی یا ن ک گفتیم روسری سرمه ولی چون سرم بالاعه مشخص نیست
بعدم هی پرسید تا بالاخره بهش گفتیم ک رفته دانشگاه و پرسید یعنی از بیمارستان میره گفتیم ن
بعدا چند نفر دیگم ریپلای کرده بودن
عکس جذابی بود یعنی آرایش خوب موهام خوب رنگ روسری و لباسم خوب
امروز ک رفتم سرکار با مسئول حراست راجب چندتا موضوع صحبت کردم و گفتم ب نظرت بگم ب مدیر ک دارم درس میخونم
گف آره بگو
رفتم پیش جمالی و گفتم اونم کلی تشویقم کرد و گفت ب غیر قانونی بودنش فکر نکن و....
یه پیشنهاد اضافه کار بهم داد ک گفت اضافه کار صندوق خوبه اضافه کار درآمد خوبه ولی واحد مثلا مدارک پزشکی و... زیاد خوب نیست
گفتم باشه با مسئولش صحبت کن
البته از انبار خوشم میاد ک گفت ن
بعد زنگ زد و با مسئول درآمد صحبت کرد ک گفت من یه نیرو برا صبحم میخوام ک گفت هرگز من یه نیروی فوق العاده میخوام بفرستم برا عصرا گف ن اونجوری باید اضافه کار بگیره ک مدیر گفت خب من میخوام بگیره!!!!!
ولی قبول نکرد چه خودخواه😑
خلاصه مدیرم گفت پس نیروی اضافه بی نیروی اضافه
کلاسای امروزم همه آفلاین بودن
نشستمی جلسه ریاضی گوش کردم ک داره ب اندازهی 55 دیقه فقط حد تعریف میکرد
دلم میخواد برم پیش عماد سادات بگم هراتفاق قشنگی تو زندگیم میافته خوشحال نمیشم
دلم میخواد برم بهش بگم من از بیرون خوشبخت ترینم و از درون مایل ب خوابم ب خواب 10 ساله
شاید بیشتر ولی عمیق
تعداد صفحات : 1